اختصاصی «سایت عکاسی» – همه‌ی عکاسان خیابانی خوب به جزئیات توجه دارند. اغلب آنها قادرند در میان سر و صدای میدانی شلوغ یا مرکز خریدی پر ازدحام، موضوعی ساده را انتخاب کرده و به شیوه‌ای که اهمیت معناداری بدان می‌دهد آن را قاب‌بندی کنند. این مقاله جستاری است در آنچه شاید بتوانیم “عکاسی خیابانی طبیعت بی‌جان” [Still life street photography] بنامیم: تصاویری که به شکلی شاعرانه آنچه می‌خریم، می‌فروشیم، بدان عشق می‌ورزیم، مصرف می‌کنیم یا رهایش می‌کنیم را ثبت می‌کنند. اگرچه این عکس ها به طور کلی آدمی‌ را شامل نمی‌شوند، با این وجود، چنین آثاری، تصاویری بسیار انسانی هستند که توجه ما را به جنبه‌های مادی زندگی روزانه‌مان جلب می‌کنند. یک دستکش، یک ساندویچ پر و پیمان، تبلیغات یک ماشین یا یک تابلوی “برای فروش” می‌توانند به اندازه چندین جلد کتاب، پیرامون آنچه که برای آن ارزش قائلیم و آنچه به آن بهایی نمی‌دهیم صحبت کنند. [شیوه ارزش‌گذاری آدمی ‌درباره اشیای اطرافش]

   بسیاری از عکس‌هایی که در این بخش مورد بحث قرار گرفته‌اند قاعده‌ای رسمی‌ دارند که یادآور شعر معروف “فرغون قرمز” (۱۹۲۳) اثر ویلیام کارلوس ویلیامز [William Carlos Williams, ۱۸۸۳ – ۱۹۶۳] است. ویلیامز با ایجازی بدیع و تنها به کمک گزینش خردمندانه واژگان و فواصل غیرمعمول بندها در شعر – جمله‌ای ساده را به شکلی شاعرانه درمی‌آورد و توجه مخاطب را به طور کامل بر یک شی که هر روز ممکن است با آن مواجه شود متمرکز می‌کند: فرغون قرمز رنگ، که بدان “خیلی چیزها وابسته است”. همان سان که در شعر ویلیامز لعاب آب باران و سفیدی رنگ مرغ‌ها، قرمزی فرغون را تشدید می‌کند، درک ما نیز از اشیای عکاسی شده در مکان‌های عمومی‌ همواره به واسطه آنچه پیرامون ماست تعیین می‌شود و در خیابان‌ها، تلاقی رنگ، خط و فرم اغلب در بیشترین شدت خود قرار دارد.



گاوآهن، اوژن آتژه، قبل از ۱۹۰۰


     ویلیامز زیبایی‌شناسی‌اش را به کمال در این جمله خلاصه کرده است، “ایده‌ای نیست مگر در اشیا”، تعبیری که منحصرا در خور عکاسی به نظر می‌رسد. درحالیکه، نقاشی، مجسمه یا موسیقی می‌تواند درباره چیزی باشد [شاید هم نباشد، الزامی ‌بر این امر وجود ندارد]، عکاسی ملزم است همواره از چیزی باشد. صرف نظر از اینکه چقدر گرایش به ذهنیت دارد، یک عکس همواره تصویری است که با مستند کردن عالم واقع خلق شده است. تصاویر اشیا در آثار عکاسان خیابانی از قبیل نیلز یورگنسن [Nils Jorgensen]، مایکل ولف [Michael Wolf] و ریچارد وِنت وُرت [Rechard Wentworth] نوعی صداقت شگفت‌آور دارد. آنها ادعا نمی‌کنند که درباره ایده‌های مبهم یا پر طمطراق سخن می‌گویند، اما تاکید دارند که ما همیشه با چیزهای ملموس آغاز می‌کنیم. عکاسی خیابانی در ذاتی‌ترین شکل آن، تمرکز بر امر مشاهده صریح دنیای روزانه پیرامون ماست.
 
   عکاسی خیابانی طبیعت بی‌جان  تاریخ درازی دارد، دستکم به اوژن آتژه [Eugène Atget] باز می‌گردد که مستندنگاری گسترده وی از زندگی خیابانی در شهر پاریس، به شکل قابل توجهی شامل تصاویری از ساختمان‌ها و اشیای بی‌جان است. در عصری که هنوز مدت زمان نوردهی  طولانی بود، عکاسی از اشیا خیلی آسان‌تر از مردم انجام می‌شد، و از نظر آتژه آنها اغلب به همان اندازه درباره زندگی بشر سخن می‌گفتند. هدف آتژه به وضوح خلق “اسنادی برای هنرمندان [Documents for artists]” بود* و تصاویری که وی ثبت کرد این باور او را منعکس می‌کنند که “یک عکس خوب شبیه یک سگ شکاری خوب است، گنگ اما گویا”.



خیابان گوبلین، پاریس، اوژن آتژه، ۱۹۲۵


  این همنشینی غریبِ گویا و درعین حال خاموش، در بسیاری از تصاویر عکاس بریتانیایی نیلز یورگنسن یافت می‌شود. عکس او از قاب عکس‌های خالی در داخل ویترین یک مغازه چه بسا ممکن بود توسط آتژه هم ثبت شود. صفحاتی برای نمایش چهره آدمی، که در آن کسی دیده نمی‌شود. تابلویی به ما می‌گوید که مغازه “بسته” است، بنابراین فرض می‌کنیم که هیچ‌کس داخل نیست. و هیچ کس در داخل قاب عکس‌های خالی نیست. ضمن اینکه بازتاب هیچ کسی هم در آینه نیست، آینه‌ای که بهترین موقعیت را در ویترین به خود اختصاص داده است. اما هر سه، مغازه، قاب عکس‌ها، آینه – برآنند تا آدمی ‌(یا حداقل تصویر وی) را نشان دهند و ذاتا هر چیزی در این تصویرِ مملو از غیاب، حضور انسان را به ذهن متبادر می‌کند.



 لندن، نیلز یورگنسن، ۲۰۰۶


  عکس یورگنسن از یک جفت کفش نوی رها شده در کنار یک خیابان، آدمی ‌گمشده را به یاد می‌آورد در مسیری متفاوت. این کفش‌ها چگونه اینجا قرار گرفته‌اند؟ چرا رها شده‌اند؟ آیا ارتباطی با باران دارند؟ آیا کسی برای برداشتن آن‌ها بازخواهد گشت؟ عکس، لیست طویلی از سؤالات را مطرح می‌کند اما هیچ کدام را پاسخ نمی‌گوید. ما وادار می‌شویم آنچه نمی‌توانیم بفهمیم را بپذیریم و بر آنچه می‌توانیم ببینیم تمرکز کنیم: درخشش کفش‌ها، طرح آجرها روی دیوار و پیاده‌رو، انحنای قطعات سنگی لبه سنگفرش، ستون عمودی علامت خیابان و خط زردی که درخشندگی سراسری‌اش تمام عکس را جان می‌بخشد.



 نایتس بریج، لندن، نیلز یورگنسن، ۲۰۰۴


  آن طرف اقیانوس اطلس، یک جفت کفش رهاشده‌ی دیگر را ملانی اَنزِگ [Melanie Einzig]، عکاس ساکن نیویورک، یافته است. یک لنگه روی پیاده‌رو است، گویی همین الان قدم برداشته است، اما لنگه دیگر با بندهایش از باجه تلفنی در همان حوالی آویزان است. صحنه مرموزی است. آیا کسی اندکی پیش به قصد شوخی آن‌ها را بدین حالت درآورده است؟ آیا کسی پشت تلفن از صاحب کفش خواسته است که کفش‌هایش را دور بیاندازد؟ یا اینکه وی همان موقع پابرهنه پریده است پشت یک تاکسی؟



 Teletransport، نیویورک، ملانی انزگ، ۱۹۹۹


   هر دو جفت این کفش‌های اسرارآمیز چه بسا در گوشه‌ای از خیابان کلدونیان [Caledonian Road] در شمال لندن مورد توجه ریچارد وِنت وُرت هم قرار می‌گرفتند. ریچارد وِنت وُرت برای مدت بیش از بیست و پنج سال مشغول عکاسی از چیزهای معمولی رهاشده یا جابجا شده به روش‌های غیرمنتظره در خیابان‌های اطراف خانه‌اش بوده است. مجموعه عکس‌هایی که در کنار یکدیگر تحت عنوان “سوختن و ساختن” [Making Do and Getting By] از آنها یاد می‌شود، نخست به منظور نوعی یادداشت‌برداری تصویری برای مجسمه‌سازی (فعالیت هنری اصلی ونت ورت) انجام شد. اما به تازگی در جایگاه واقعی خود [در قالب یک نمایشگاه عکس] به نمایش درآمد.

   وِنت وُرت مجذوب اشیایی است که به پایان عمر مفیدشان نزدیک می‌شوند. وی در مصاحبه‌ای با کوین هنری [Kevin Henry] در Core77 توضیح می‌دهد: “من در دنیایی بزرگ شدم که با رشته‌ای نخ و کاغذ بسته‌بندی و مهر و موم  همراه بود [شیوه بسته‌بندی مرسولات پستی در گذشته با کاغذی قهوه‌ای رنگ، ریسمان و مهر و موم] … به تدریج دریافتم که این وضعیت ابتدایی عالم است و برای من چیزی خوشایندتر از فاجعه‌ای در ناسا  نیست که “اگر به خاطر یک آدامس نبود… “. او در شهر به دنبال شواهدی از حافظه‌های بدلی این چنینی پرسه می‌زند: آدامسی که در داخل یک زنگ هشدار فرو کرده‌اند تا آن را از زنگ زدن بازدارند، خربزه‌ای که از آن برای باز نگاه داشتن یک پنجره استفاده شده است، سگی که مراقب یک کیف‌دستی است، ساندویچی که جایی در میانه یک درخت مانده است. عکس جدیدی یک ماشین لباس‌شویی را نشان می‌دهد در کنار یک کمد: با اندکی تخیل و انرژی الکتریکی می‌توان از آن به عنوان یک خشک‌شویی عمومی‌استفاده کرد. وضعیت نامعلوم این اشیا چنان که در برزخی میان منفعت و مهجوریت شناورند وِنت وُرت را خرسند می‌کند. “اگر چیزی دور انداخته می‌شود، آن را می‌توانی بفهمی ‌و ببینی که طرد شده است. به نظر من چیزی فوق‌العاده زیبا در آن است. من همیشه پیش از آنکه پنجره را ببینم ترک شیشه را می‌بینم.”



سوختن و ساختن، ریچارد ونت ورت


سوختن و ساختن، ریچارد ونت ورت


سوختن و ساختن، ریچارد ونت ورت


سوختن و ساختن، ریچارد ونت ورت


سوختن و ساختن، ریچارد ونت ورت


سوختن و ساختن، ریچارد ونت ورت


سوختن و ساختن، ریچارد ونت ورت


در پشتی، هنگ کنگ، مایکل ولف


   همچنین، مایکل ولف، عکاس آلمانی، چشم حساسی برای پیکره‌های کم‌اهمیت خیابانی دارد. ولف، که از سال ۱۹۹۵ در هنگ‌کنگ زندگی و کار کرده  است، چهره ای از یکی از پرجمعیت‌ترین مناطق جهان خلق کرده است، نه با نشان دادن ساکنین واقعی آن، که با مستند کردن متعلقات‌شان. وی از ماپ‌ها، بیل‌ها، گلدان‌ها و ماهی‌تابه‌هایی که در هر گوشه و کنار این کلان شهر شلوغ روی هم گذارده، انباشه شده و نظمی‌ به خود گرفته‌اند عکس می‌گیرد. عکس‌های او مملو از نبوغ و هوشمندی است، شاهدی بر ظرفیت شگفت‌انگیز شهروندان هنگ‌کنگ که با اوضاعشان خو می‌گیرند. یک ماهی که در کنار یک جفت دستکش قرار گرفته تا خشک شود، یک بودای فلزی که از کیسه‌ای پلاستیکی سر برآورده و گویی انگار از دور و برش کمی‌ میوه جمع می‌کند.


توضیح مترجم:
دیوید کمپنی در مقاله‌ای تحت عنوان “مستندهای هوشمند اوژن آتژه” اشاره می‌کند که: «معنای تحت‌اللفظی این عبارت ممکن است آتژه را به یک تکنسین فاقد شخصیت تقلیل دهد، که در نگاه نخست نیازهای هنری دیگران را برآورده می‌کند. اما به طور قطع تفسیر چنین عبارتی این است که آنان که به دنبال آثار آتژه می‌روند دقیقا می‌دانند که چه می‌خواهند